نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 



:: بازدید از این مطلب : 528
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : جمعه 23 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد…

 

آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…”

 

 

باقیش ادامه مطلب

 

 



:: بازدید از این مطلب : 345
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : یک شنبه 18 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد

                            نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

 

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم

 

                          که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد

 

هوای کویِ تو از سر نمی رو ما را

 

                           غریب را دل سرگشته با وطن باشد



:: بازدید از این مطلب : 366
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 16 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد

                            نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

 

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم

 

                          که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد

 

هوای کویِ تو از سر نمی رو ما را

 

                           غریب را دل سرگشته با وطن باشد



:: بازدید از این مطلب : 366
<-PostRate->
|
امتیاز مطلب : <-PostRateResult->
|
تعداد امتیازدهندگان : <-PostRateCount->
|
مجموع امتیاز : <-PostRateTotal->
تاریخ انتشار : جمعه 16 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 از زندگي خسته شده بود.... شقيقه هاش تير مي کشيد .. بي تفاوت به ديوار سفيد خيره شده بود... چقدر خسته بود... از نگاهش پيدا بود. تنها اوميدانست...  

چقدر دوستش داشت؟ جواب اين سوال را نمي دانست اما کسي در درونش فرياد ميزد يک دنيا اما دنيا به چشمش کوچک بود...به اندازه ي تمام ثانيه هايي که با ياد او.فکر او صداي او زندگي کرده بود... اما باز هم کم بود چون همه ي انها به نظرش به کوتاهي يک روياي شيرين بي بازگشت بود.... هر اندازه که بود.مطمعن بود که ديگر بدون او حتي نفس هم برايش سنگين خواهد بود و...... ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 530
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 از زندگي خسته شده بود.... شقيقه هاش تير مي کشيد .. بي تفاوت به ديوار سفيد خيره شده بود... چقدر خسته بود... از نگاهش پيدا بود. تنها اوميدانست...  

چقدر دوستش داشت؟ جواب اين سوال را نمي دانست اما کسي در درونش فرياد ميزد يک دنيا اما دنيا به چشمش کوچک بود...به اندازه ي تمام ثانيه هايي که با ياد او.فکر او صداي او زندگي کرده بود... اما باز هم کم بود چون همه ي انها به نظرش به کوتاهي يک روياي شيرين بي بازگشت بود.... هر اندازه که بود.مطمعن بود که ديگر بدون او حتي نفس هم برايش سنگين خواهد بود و...... ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 334
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z


:: بازدید از این مطلب : 344
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z


:: بازدید از این مطلب : 456
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : دو شنبه 12 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

دختر ها تو حموم

ساعت ۴ بعد از ظهر

۱ـ لباساشو رو درمياره٬ رنگ روشن ها رو تو يك سبد و تيره ها رو تو يكي ديگه

ميگذاره

۲ـ در حموم رو از تو قفل ميكنه٬ جلوي آيينه مي ايسته٬ شكمش رو كه تمام مدت

داده بودتو٬ ميده بيرون و شروع ميكنه به غر غر و ايراد گرفتن از نقطه نقطه بدن

۳ـ در كمد رو باز ميكنه انواع شامپو و صابون معطر مخصوص پوست صورت٬مو٬ بدن٬

كف پا و... رو بيرون مياره و مي چينه رو لبه وان

۴ـ موهاش رو ...... باقیش در ادامه  



:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 کشیش یک کلیسا بعد از یه مدت میبینه کسانی‌ که میان پیشش برای اعتراف به گناهانشون،معمولا خجالت میکشن و براشون سخته که به خیانتی که به همسرشون کردن اعتراف کنند،
برای همین یه یکشنبه اعلام میکنه که از این به بعد هر کی‌ می‌خواد بیاد به خیانت به همسر اعتراف کنه برای اینکه راحت تر باشه، به جای اینکه بگه خیانت کردم بگه زمین خوردم. 
ازاین موضوع سالها می‌گذره و کشیش پیر می‌شه و میمیره، کشیش بعدی که میاد بعد از یه مدت میره سراغ شهر دار و بهش میگه: من فکر کنم شما باید یه فکری به حال تعمیر خیابونهای محل بکنین، من از هر
۱۰۰تا اعترافی که میگیرم ۹۰ تاشون همین اطراف یه جایی خوردن زمین.
شهردار هم که دوزاریش میفته که قضیه چی‌ بوده و هیچ کس جریان رو بهش نگفته از خنده روده بر میشه. کشیشه هم یک کم نگاهش میکنه وبعد میگه، ‌هه ‌هه ‌هه حالا هی‌ بخند ولی‌ همین زن خودت هفته‌ای نیست که دست کم
۳ بار زمین نخو



:: بازدید از این مطلب : 463
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 10 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 



:: بازدید از این مطلب : 312
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 مرد ديروقت ، خسته از كار به خانه برگشت . دم در پسر پنج سال ه اش را ديدكه در انتظار او بود سلام بابا ! يك سئوال از شما بپرسم؟پدر : بله حتمأ. چه سئوالي؟بپسر : ابا ! شما براي هرساعت كار چقدر پول م يگيريد؟مرد با نا راحتي پاسخ دا د: اين به تو ارتباطي ندارد . چرا چنين سئوالي ميكني؟فقط مي خواهم بدانم. اگر بايد بداني، بسيار خوب مي گويم: ۲۰ دلار .پسر كوچك در حالي كه سرش پائين بود آه كشيد. بعد به مرد نگاه كرد و گفت: ميشود ۱0 دلار به من قرض بدهيد ؟ مرد عصباني شد و گفت...



:: بازدید از این مطلب : 488
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 گنجشك با خدا قهر بود…….

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هيچ نگفت .

 فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند

 و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت:

مي آيد ؛

 من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي هستم كه دردهايش را در خود نگاه ميدارد...
و سرانجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست.


ا



:: بازدید از این مطلب : 506
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه


گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟

فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش


گفتم:
 راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: 
من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟



گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه

آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!!

هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد...



:: بازدید از این مطلب : 508
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 



:: بازدید از این مطلب : 486
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است

باز ما و کشف خلوت کسی که عاشق است

در سکوت چشم دوختن به جاده های دور

باز انتظار عادت کسی که عاشق است

دستهای التماس ما گشوده پس کجاست؟

دستهای با محبّت کسی که عاشق است

باز هم سخن بگو سخن بگو شنیدنی ست

از زبان تو حکایت کسی که عاشق است

من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش

مثل حسن بی نهایت کسی که عاشق است

بغض های شب همیشه سهم نا امید هاست

خنده های صبح قسمت کسی که عاشق است

شاخه ها خدا کند به دست باد نشکند

عشق یعنی استقامت کسی که عاشق است

منتظر نایستید٬نوبت شما که نیست

نوبت من است٬نوبت کسی که عاشق است



:: بازدید از این مطلب : 459
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 3 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 یه تمبر از نامه کندن غنیمته!


نامه به نامه میگه روت سفید!

هنوز پست(معمولی) نشده پیشتاز شده!


 در نامه بازه حياي نامه رسون كجا رفته!
هر که نامه اش بیش ، پول پستش بیشتر !!!
( هر که بامش بیش ...)
حسنی به زنش نامه نمی نوشت وقتی می نوشت پیامک می زد !!!
( حسنی به مکتب نمی رفت ...)
تا نباشد نامه ای مردم نگویند چیز ها !!!
( تا نباشد چیزکی ... )

 

شب يلدا از بقيه شب ها يك سر و گردن بلندتر است.

ليوان خالي لبريز از آب تشنه است.

تا در سرم ضد يخ نريزم، به قطب شمال نمي انديشم.

براي اينكه به پشه ها اردنگي بزنم، پايم را از پشه بند بيرون مي گذارم.



:: بازدید از این مطلب : 507
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 3 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 آدمی می شناسم از باباش
ارث بسیار دارد و من نه
زن آرام و ساکتی گویی
مثل دیوار دارد و من نه
دور از چشم همسرش رعنا
دوسه تا یار دارد و من نه
گرچه یک بار ازدواجیده
قصد تکرار دارد و من نه 
در حساب سپرده اش طفلی
پول سرشار دارد و من نه
بيسواد است گرچه این یارو
دوسه جا کار دارد و من نه
بابت پست های دولتی اش
چند طومار دارد و من نه
در دروغ و چاخان و پررویی
ید بسیار دارد و من نه
از زمین های غصبی مردم
دوسه هکتار دارد و من نه
روی پیشانی اش به لطف ریا

 



:: بازدید از این مطلب : 263
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : شنبه 3 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 



:: بازدید از این مطلب : 283
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : شنبه 3 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 



دیدنیهای کرمانشاه
دیدنیهای کرمانشاه

 
استان کرمانشاه در مغرب ایران از شمال به استان کردستان از جنوب به استانهای لرستان و ایلام از مغرب به کشور عراق و از مشرق به استان همدان محدود می گردد. وسعت استان کرمانشاه با مساحتی بالغ بر ۲۴۵۰۰ کیلومتر مربع در غرب کشور ایران به شکل مستطیل بوده و ارتفاع متوسط آن ۱۲۰۰ متر از سطح دریا می باشد. 

طاق بستان 

در فاصله ۹ کیلومتری شهر کرمانشاه، روستای طاق بستان با نشانه هایی باقیمانده از دوره ساسانی ( ۶۵۱ - ۲۶۶ پس ازمیلاد ) واقع شده است. یکی ازاین نشانه ها، تاجگذاری شاهان ساسانی است که بر روی تخته سنگها نشان داده شده است. 
درسمت چپ که مهمانی آرتاگزرخز یعنی دوّمین تاجگذاری قرار دارد، دو طاق وجود دارد که یکی کوچکتر و دیگری بزرگتراست ومتعلق به دوره ساسانیان می باشد. 
اولین طاق که کوچکترمی باشد، درزمان سلطنت شاپور درکوه تراشیده شده است وشامل دو سنگتراشی، برجسته کاری و دوکتیبه به زبان پهلوی - ساسانی می باشد. براساس آنچه درکتیبه ها ذکر شده هر دوتصویر متعلق به شاپوردوم هستند. 
طاق کوچکتراز اهمیت بیشتری برخوردار است چراکه دوکتیبه ازاتفاقها وحوادث سالم ودست نخورده باقی مانده اند وبه عنوان معرف طاق عمل می کنند. طاق بزرگتر که دارای نشانه های بیشترو کنده کاریهای ظریف وزیبا است، توجه بسیاری از تاریخ دانان را به خود جلب کرده است. دهانه طاق بزرگتر ۷/۴ متر، عمق آن ۷/۱۷ متروارتفاع آن ۹ متر می باشد. طاق بزرگترمربوط به زمان خسروپرویز است. 
این مجموعه بسیار کهن شامل دو طاق بزرگ و کوچک و یک صفحه حجاری شده در دل کوه است. نقوش طاق بزرگ دو فرشته بالدار حلقه به دست و خسرو پرویز را سوار بر اسب نشان می دهد. نقش طاق کوچکتر متعلق به شاپور دوم و سوم است و دو کتیبه به خط و زبان پهلوی دارد. 

مجسمه هرکول 

در پائین کتیبه بیستون مجسمه ای قرار دارد که بر پشت آن به خط و زبان یونانی قدیم کتیبه ای حجاری شده است. این مجسمه در حدود ۱۵۳ سال پیش از میلاد، مصادف با اواسط سلطنت مهرداد اول اشکانی ساخته شده است. 

بیستون 

نقوش تاریخی بیستون کرمانشاه در ارتفاع ۴۰ متری کوهی در کنار جاده همدان- کرمانشاه نقوشی قدیمی از دوره هخامنشی باقی مانده است که در آن داریوش با قامتی بلند و چهره ای جذاب در حالت ایستاده نشان داده شده است. 

معبد آناهیتا 

معبد آناهیتا کنگاور این بنای سنگی که به دو شیوه معماری ایرانی و یونانی بر صفحه ای سنگی و بسیار بزرگ ساخته شده است. متعلق به ۲۰۰ سال پیش از میلاد بوده و چند سر ستون سنگی و مدور از آن باقی مانده است. 

غار آب قوری 

این غار در دامنه غربی کوه شاهو در شهرستان پاوه قرار دارد و از بزرگترین غارهای آبی آسیا و طولانی ترین غار ایران است. 

صنایع دستی و سوغاتی ها 

استان کرمانشاه دارای صنایع دستی و مهم و مشهوری است که از جمله می توان به گیوه بافی، پرده بافی، قلم زنی بر روی مس با استفاده از طرحهای متنوع موح باقی و قالی بافی اشاره کرد. 
شیرینی های محلی استان عباتند از نان برنجی، نان شکری از جمله سوغات هایی مورد توجه توریست های خارجی است.
 


:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : شنبه 3 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z



:: بازدید از این مطلب : 282
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 3 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 



:: بازدید از این مطلب : 311
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 2 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

 
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 

 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده.
خیلی ممنونم که زحمت کشیدین و به وبلاگ من اومدین (از طرف نویسنده)
اگه میشه یه نظری هم بدین


:: بازدید از این مطلب : 294
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 2 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 یه نگاه تب دار مونده توی ذهنم

عاشق شدم انگار آروم آروم کم کم

چشمای قشنگت همش روبه رومه

اگه باشی با من همه چی تمومه

تیک و تیک ساعت رو دیوار خونه

میگه وقت عاشق شدنه دیونه     

دلو بزن به دریا انقد نگو فردا

آخه خیلی دیره دیر برسی میره

تیک و تیک ساعت رو دیوار خونه

میگه وقت عاشق شدنه دیونه



:: بازدید از این مطلب : 362
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : جمعه 2 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z



:: بازدید از این مطلب : 352
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 2 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : AMANJ .Z

 



:: بازدید از این مطلب : 325
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 2 ارديبهشت 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد